
فرانتس كافكا
1883- 1924 ¡ چك
نويسندهاي كه در جواني درگذشت و بسياري از كارهايش را ناتمام گذاشت. داستانهاي غمانگيز او از فاصله و بيگانگي - كه گاهي اوقات شامل عناصر عجيب و غريب است - او را به يكي از جذابترين نويسندگان قرن بيستم تبديل كرد.
فرانتس کافکا در یک خانوادهی یهودی طبقهی متوسط در پراگ، پایتخت بوهم که در آن زمان بخشی از امپراتوری اتریش - مجارستان بود به دنیا آمد. خانوادهی او آلمانی زبان و ثروتمند بودند. پدر کافکا، هرمان، تاجر لباسهای زنانه و کالاهای قیمتی بود و همسرش هم با او همکاری میکرد. هرمان شخصیتی قوی داشت؛ پرسروصدا، مطمئن و سلطهجو که کنار آمدن با او را برای پسرش دشوار میساخت. فرانتس سه خواهر و دو برادر داشت، اما هر دو برادرش که از او کوچکتر بودند در سنین پایین درگذشتند و فرانتس تنها پسر خانواده شد.
تحصیل و اشتغال
کافکا در مدرسهی ابتدایی و بعد در دبیرستان دولتی بسیار معتبر پراگ به زبان آلمانی درس خواند، اما به زبان چکی هم صحبت میکرد و لاتین و یونانی هم بلد بود. او مدرسه را با نمرات خوب به پایان رساند و برای تحصیل در رشتهی حقوق به کالجی در پراگ رفت. در آنجا با چندین نویسنده، از جمله ماکس برود ملاقات کرد که این دیدار به یک دوستی پایدار انجامید. کافکا در حلقهی دوستانش به عنوان شخصی شاد و خوشمشرب شناخته میشد؛ ویژگیهایی که با توجه به آثار او که متمرکز بر تنش و بیگانگی است بسیاری از خوانندگانش را شگفتزده میکند. او در ۱۹۰۶ با دکترای حقوق فارغالتحصیل شد و برای کار در یک شرکت بیمهی ایتالیایی به پراگ رفت. کافکا از ساعات کار طولانی آنجا خوشش نمیآمد و پس از یک سال به شرکت دیگری به نام مؤسسهی بیمهی حوادث کارگری رفت. این مؤسسه به مطالبهی غرامت کارگرانِ تنها علیه شرکتهای قدرتمند رسیدگی میکرد. در این محیط، شاهد نیروهای قانونی و بروکراتیکی بود که آزادیهای فردی را محدود می کردند؛ مضامینی که مسیر آثار بعدی او را شکل داد. او به سرعت در کارش ارتقا یافت و مسئول نوشتن گزارشهای سالانهی شرکت شد. مهمتر از آن، ساعات کاریاش کوتاهتر شد که به او فرصت میداد بنویسد، اگرچه از او انتظار میرفت که در کارهای فروشگاه هم به پدر و مادرش کمک کند.
از عشق و نامهها
کافکا در ۱۹۱۲ با فلیسه باوئر، یکی از بستگان دورِ ماکس برود که در برلین کار میکرد، ملاقاتی داشت. آن دو خیلی زود با هم صمیمی شدند، اما از آنجا که جدا از هم زندگی میکردند، رابطهی آنها عمدتاً با ناراحتی و خشم همراه بود. کافکا از ۱۹۱۲ تا ۱۹۱۷ به طور مرتب (اغلب روزانه) برای او نامه مينوشت. نامههای او به فلیسه در ۱۹۶۷ منتشر شد. توجه شدید به جزئیات ریز و وسواسی که در نامهها دیده میشود (نویسنده همیشه نگران بود نکند نامهای از نامزدش نیاید) تنشهای عمیق ذهن کافکا را آشکار میکند. این زوج دو بار نامزد کرده بودند، اما امتناع نویسنده (برخی از زندگینامهنویسها معتقدند که او احتمالاً با احساس گناه از گرایش به همجنس درگیر بوده) و بیماری او مانع از ازدواج آنها شد.
دوران پربار
در این دوره، کافکا داستانهای کوتاهی نوشت و منتشر کرد که بعدها او را به شهرت رساند. «محاکمه» ظرف یک شب در ۱۹۱۲ نوشته و به فلیسه تقدیم شد و مشهورترین داستان او، «مسخ» در ۱۹۱۵ منتشر شد. داستان دربارهی مردی است که از خواب بیدار میشود و میفهمد که به یک حشره تغییر شکلیافته؛ نمونهای از ترکیب واقعیت و تخیل در آثار کافکا. این کار به این دلیل قابل توجه است که او با نثری ساده و واضح و عینی وقایع عجیب و غریب را توصیف میکند و این کار به سبک خاص خود او تبدیل شده است.
او پس از این اثر، قطعات منشور دیگری هم نوشت که برخی از آنها در «پزشک دهکده» گردآوری شد، اما در زمان انتشار آن در ۱۹۱۹ کافکا به بیماری سل مبتلا بود و به طور مداوم مرخصی استعلاجی میگرفت. در همان سال نامهای از میلنا يزنسکا، روزنامهنگار و نویسنده دریافت کرد که میخواست یکی از داستانهای او به نام «آتشانداز» را از آلمانی به زبان چک ترجمه کند. این دو اغلب و با اشتیاق روزافزونی برای یکدیگر نامه مینوشتند، اما فقط دو بار یکدیگر را ملاقات کردند. کافکا در نهایت این رابطه را قطع کرد، زیرا مشخص شد که یزنسکا شوهرش را به هوای او ترک نخواهد کرد. نامههای کافکا به میلنا در ۱۹۵۲ منتشر شد.
بیماری
از مکاتبات کافکا مشخص است که او خود را قربانیِ کارش میدانست؛ «ذوق من برای به تصویر کشیدن زندگی درونی رؤیاییام، همهی چیزهای دیگر را بیاهمیت ساخته است.» او اینها را در دفتر خاطراتش نوشته است؛ احساساتی که بدون شک با زندانی شدن در بدنی بیمار تشدید شده است. کافکا میدانست که بیماری او غیر قابل درمان است پس در ۱۹۲۲ از کار بازنشسته شد و به برلین نقل مکان کرد تا بر کار نوشتن تمرکز کند. او برای مدت کوتاهی با معشوقهاش، دورا دیامنت، معلمی بیست و پنج ساله زندگی کرد، اما با وخامت بیماریاش به پراگ بازگشت. فرانتس کافکا سرانجام در ژوئن ۱۹۲۴ در آسایشگاهی در نزدیکی وین بر اثر بیماری سل درگذشت.
میراث ادبی
کافکا قبل از مرگش از دوست و وصی خود، ماکس برود خواست که دستنوشتههایش را بسوزاند و آثاری را که قبلاً منتشر كرده ديگر منتشر نكند. با اين حال، برود به اين نتيجه رسيد كه كار دوستش اهمیت زیادی دارد و از اواسط دههی ۱۹۲۰ شروع به انتشار آثار اصلی او کرد. سه رمان «محاکمه»، «قصر» و «آمریکا» و مجموعه داستانهای کوتاه «دیوار بزرگ چین» باعث شهرت کافکا شدند. «محاکمه» داستان «جوزف ک.» کارمند بانکی است که به جنایتی متهم شده است، اگر چه نه او و نه خواننده نمیدانند چه جنایتی.
این کتاب که با استفاده از ابزارهای استاندارد یک رمان اسرارآمیز (تعلیق و دسیسه) نوشته شده است داستان تلاشهای جوزف ک. برای به دست آوردن عدالت، شامل نبرد با یک بروکراسی پر پیچ و خم را روایت میکند.
قهرمان «قصر» که در تمام طول داستان فقط «ک» نامیده میشود یک نقشهبردار است که وارد دهکدهاي میشود، اما باید با ماموران زباننفهم آنجا مقابله کند. رمان ناقص «آمریکا» (که خود کافکا اسمش را گذاشته بود «مردی که ناپدید شد») با موضوعی مشابه پرداخته است، البته با طنزی بیشتر.
واقعیت و خیال
موضوع مشترک کتابها، مبارزهی همه جانبهی فرد علیه یک اقتدار ناشناخته و قدرتمند، باعث شده است که نام کافکا تمثیلی شود برای نمایش سیستمهای اداری و سیاسی پر پیچ وخم و برای وضعیت عصبی و اضطرابی که چنین سیستمهایی برای افراد به همراه میآورند.
دیوانسالاری و بیگانگی
برای بسیاری از افرادی که آثار کافکا را بعد از جنگ جهانی دوم میخواندند، به نظر میرسید که او در رمانهایش پیشبینی کرده که چگونه مقامات کمونیستی - نه فقط در چکسلواکی بلکه در دیگر کشورهای اروپای مرکزی و شرقی - مردم را به دام انداخته، فردیت آنها را خفه کرده و روح آنها را در هم میشکنند. با این حال، الگوی کافکا برای انزوایی که در کتابهایش واکاوی میکند، زندگی در نظام اداری پیچیدهی امپراتوری اتریش - مجارستان و به طور خاصتر، بیگانگیای بود که او هر روز در شهر زادگاهش پراگ با آن مواجه بود. افزون بر این، آثار او بازتابی از پرداختن به مضامین مشابه توسط نویسندگان قبلیِ علاقهمند به روانشناسی مانند داستایفسکی بود و عناصری از جنبش اکسپرسیونیستی آوانگارد را هم که در آغاز قرن بیستم در آلمان شکوفا شده بود، در دل خود دارد.
با وجود کم بودن آثار کافکا، توانایی او در ارائهی وقایع غیر عادی به سبکی ساده و مستقیم و استفادهی او از تمثیل و افسانه در داستانهای کوتاهش، اثری پاکنشدنی در ادبیات قرن بیستم بر جای گذاشته است.
دیدگاه خود را بنویسید